پروست نام اثرش را دوست نداشت و از آن با عناوینی مثل «نامناسب»، «گمراه کننده» و «بی قواره» یاد کرده است. با این وجود این نام حاوی جوهره ی درجستجو است که به واقع کاوشی هنرمندانه و باشکوه است در باب مفهوم زمان و حافظه.

پروست به تبع هانری برگسون معتقد است ما انسان ها چیزی نیستیم جز حاصل جمع خاطراتمان  و زمان حال ما حاصل جمع گذشته مان است: « حاصل آنی هستیم که داریم، و فقط آنی را داریم که براستی حاضر است، و چه بسیار خاطره ها و حال ها و اندیشه هایمان به سفر های دور از ما می روند و گمشان می کنیم! و دیگر نمی توانیم آنها را به سیاهه ای بیافزاییم که حاصل جمعش وجود ماست.»

آیا آنچه از یادها و افکارمان گم کرده ایم قابل بازیابی است؟ پاسخ پروست مثبت است. او معتقد است پاره هایی از گذشته های از دست رفته مان می توانند از راه هایی مخفی به درونمان باز گردند. به نظر او یافتن این راههای مخفی نه تنها امکان پذیر، بلکه ضروری است، چرا که در جهان بینی او فراموشی مترادف با مرگ است.

در جستجو را می توان گفت شرح تلاش مارسل برای بازگرداندن گذشته ی از دست رفته ی خویش است؛ امری که نهایتاً (در کتاب آخر) بدان توفیق میابد. آن چه او را در این امر یاری می کند دو اپی فنی (دریافت شهودی به شکل روشن شدگی یا تجلی) است که به فاصله ی چند دهه رخ می دهد. اپی فنی نخست و بسیار مشهور او، اپی فنی «کیک مادلن» است که در پایان بخش اول طرف سوان رخ می دهد؛ بخشی که به قول رولان بارت همچون ماندالای تپتی ها که حاوی چکیده ی عرفان آنهاست، حاوی کل دیدگاه نویسندگی پروست است. اسم این بخش کومبره است. کومبره اسم مکانی شهرستانی است که به یمن پروست به محلی مشهور و توریستی تبدیل شده است. مارسل در پایان این بخش، مقدمتاً به باور سلتی ها اشاره می کند که معتقدند  ارواح درگذشتگان ما در وجود چیزهای پست تر مثل یک جانور، گیاه یا شیئی زنده می مانند، و در واقع تا این که روزی  (که ممکن است برای برخی هرگز فرا نرسد) از کنار آن موجودی که اقامتگاه آنهاست می گذریم . ارواح  مزبور به تکاپو می افتند و ما را فرا می خوانند و به مجرد این که آنها را می شناسیم طلسمشان شکسته می شود؛ آزاد می شوند و برمی گردند تا با ما زندگی کنند، و سپس ماجرای کیک مادلن خود را که در جوانی او رخ داده شرح می دهد: « سالها می شد که دیگر از کومبره، برایم چیزی بیشتر از همان تئاتر و درام هنگام خوابیدنم باقی نمانده بود که در یک روز زمستانی، در بازگشتم به خانه، مادرم که می دید سردم است پیشنهاد کرد، برخلاف عادتم، برایم کمی چای بسازد. اول نخواستم، اما نمی دانم چرا نظرم برگشت. فرستاد تا یکی از آن کلوچه های کوچک و پف کرده ای بیاورند که پتیت مادلن نامیده می شوند . و من، دلتنگ از روز غمناک و چشم انداز فردای اندوهبار، قاشقی از چای را که تکه ای کلوچه در آن خیسانده بودم بی اراده به دهان بردم. اما در همان آنی که جرعه آمیخته با خرده های شیرینی به دهنم رسید یکه خوردم، حواسم پی حالت شگرفی رفت که در درونم انگیخته شده بود. خوشی دل انگیزی، خود در خود، بی هیچ شناختی از دلیلش، مرا فرا گرفت. یکباره با انباشتنم از گوهرهای گرانبها، کشمکش های زندگی را برایم بی اهمیت، فاجعه هایش را بی زیان و گذرایی اش را واهی کرد، به همان گونه که دلدادگی می کند: یا شاید این گوهره در من نبود، خود من بودم. بود و نبود یکی، میرا حس نمی کردم. »

چنان که آمد پروست گفته است داستانش طرحی دقیق دارد که بر آن اساس قرینه های عناصر آن  را باید در جاهایی بسیار دور از آن ها جستجو کرد. قرینه ی اپی فنی کیک مادلن، بیش از سه هزار صفحه بعد و در کتاب آخر رخ می نماید. این قرینه که می شود اسمش را گذاشت اپی فنی «سنگ فرش ناهموار»، زمانی روی می دهد که مارسل در پایان داستان (در زمان بازیافته) در سنین میانسالی پس از مرخص شدن از آسایشگاه عازم خانه ی تازه ی پرنسس دو گرمانت است: « . وارد حیاط خانه گرمانت شده بودم، و چون حواسم نبود متوجه اتومبیلی نشدم که پیش می آمد؛ با شنیدن فریاد راننده همین قدر فرصت کردم که خودم را بسرعت کنار بکشم و وقت پس رفتن پایم ناخواسته به سنگفرش پست و بلندی خورد که آن طرفش انباری بود. اما در لحظه ای که تعادل خودم را بازیافتم و پا روی سنگی گذاشتم که کمی از سنگ کناری اش فرو رفته تر بود. همان شادکامی ای را حس کردم که در دوره های مختلف زندگی از دیدن درختانی که در گردشی در پیرامون بلبک به نظرم آمد که پیش تر دیده بودم، از دیدن ناقوس خانه های مارتنویل، از چشیدن مزه کلوچه مادلن خیسیده در چای و از بسیاری احساس های دیگری به من دست داد که در این کتاب از آنها سخن گفته ام. همچون آن هنگامی که مادلن را به دهن گذاشتم همه نگرانی ام از آینده، همه تردیدهای ذهنی ام محو شد. همه دغدغه اندکی پیش ترم درباره واقعیت استعداد ادبی ام و حتی واقعیت خود ادبیات انگار که با افسونی ناپدید شد. بی آن که هیچ استدلال تازه ای کرده یا دلیل قاطعی یافته باشم دشواری هایی که اندکی پیش تر حل نشدنی بود همه اهمیتش را از دست داد.»


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Mario ایمن ترافیک کالا محوطه سازی | آبنما | دیوار سبز | سورن بام دکتر سیامک عزیزی تجربه های آموزشی قرآنی Music Box Thomas استارتاپ های آموزشی خرید و فروش کفتر کاکل به سر http://yon.ir/9g3dc